بسم الله الرحمن الرحیم
الذین امنوا هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون. آنانکه ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند. آنها را نزد خدا مقام بلندی است و آنان را بخصوص رستگاران و سعادتمندان عالمند.
۱۹ تا ۲۰ سوره توبه
خدایا از عمر ناقابلم بکاه و به عمر رهبرم بیفزا.
با درود فراوان به محمد (ص) پیامبر خدا، مهدی موعود منجی بشر فریاد رس امت امام زمان (عج) و نائب بر حقش حامی مستضعفان ابر مرد تاریخ رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، فرمانده کل قوا خمینی، روح خدا با درود فراوان به سرور شهیدان کربلا حسین (ع) و با درود فراوان به شهداء انقلاب اسلامی ایران ا شهیدان جنگ تحمیلی و با درود فراوان و سلام گرم به رزمندگان اسلام که در جبهه نبرد حق علیه باطل مشغول به کارند. بعد از اینکه از دوره آموزش آمدم به جبهه خواستم بروم وصیتنامه خود بنویسم.
شاید بعد از مرگم مرهمی باشد به دل خانواده ام و هم نشانه ای از من بنده گناهکار، قبل از هر چیز چند مسئله برایم پیش آمد و با خود فکر کردم که برای چه منظوری به جبهه می روم و برای چه کسی و برای چه چیزی و برای چه مکتبی به جبهه میروم، آیا خود را خالص می دانم و یا ناخالصی دارم هدفم مقدس است، آیا مکتبم ولایت است یا نه؟ با خود میگویم که آیا برای خلق میروم یا برای خدا؟ آیا رهبرم را شناختم؟ وقتی این سوالات را از خود پرسیدم و تصمیم گرفتم که برای چه میروم و برای چه مکتبی میروم و به دستور چه کسی می روم آری ای برادر و ای خواهرمن برای رهایی اسلام و رهایی کربلا حسین (ع). میروم آری برادرم و خواهر مذهبی من برای نجات قران و مکتب حیات بخش اسلام و برای زیارتگاه مقدس خاک امام حسین (ع) میروم.
میروم تا شاید با خونم بتوانم درخت ولایت فقیه و اسلام را آبیاری کنم(ناخوانا)هر چند که هر روزجوی خون از پیش جاری است. میروم تا به دنیا بفهمانم که روزی اگر پرسند همین محصل مدرسه قلم را زمین گذاشته و اسلحه بدست میگیرد. من امروز قلم و وسایل ساختمانی ام (چون هنرجوی رشته ساختمان در هنرستان فنی بصیر زاده) را کنار گذاشته ام و اسلحه و قران گرفتم، هر چند قران همیشه در دستانمان بود، آری برادران و خواهران بسیجی من فقط برای رضای خدا به جنگ میروم و فقط برای اسلام و قران میروم و آری ای برادران و خواهرانم من برای مکتبی میروم که شهادت (به قول امام امت) دارد ولی اسارت ندارد.
برای مکتبی میروم که همه را یکی می داند برای مکتبی میروم که الهی است و آورنده اش از جانب خدا حضرت محمد (ص)می باشد. مکتبی است انسان ساز، پرورش دهنده نسل بشر از نظر خالصی آنرا خدا باید جواب بدهد ولی از نظر عقیده ومرام و مسلک من پاکم و هدفم مقدس است. هدفم همان هدف شهیدان کریمه است که برای نجات اسلام شهید شدند و من هم امروز به فرمان رهبرم برای اسلام و قران میجنگم بنظر بدانید که امام خمینی تنها رهبرم و قران و اسلام راستین محمدی (ص) تنها مکتبم است و مبارزه و شهادت در راه حق تنها آرزویم می باشد. من به ندای هل من ینصرنی امام حسین (ع) زمانم را پاسخ دادم. ای حسین (ع) عزیز من بنده ی هل من ناصر ینصرنی فرزندت خمینی کبیر لبیک گفته و دست از همه کشیدم و به جبهه های جنگ علیه باطل شتافتم. من میدانم که به مدرسه ام خیانت کرده ام چون مدرسه هم یک نوع سنگر است ولی من هم سود و هم ضررش را قبول دارم و در ترازوی عقل دادم وفکر کردم و دیدم سودش بیشتر از ضررش است پس من خوشحالم که چون سودش بیشتر است میدانم چه سودی دارد و چه ضرری دارد هنوز این سنگر خالی می ماند البته خالی خالی نمی ماند. اگر بیاییم سودش را بررسی کنیم زیاد است. من ناراحت بودم که هر روز براحتی به مدرسه می روم و ظهر برمی گردم ولی یک خونین شهری نمیتواند به مدرسه برود و من احساس کردم که اگر من بروم و مدرسه اش را آزاد کنم بهتر از این است که بیایم پس من برای راحت کردن راه مدرسه آن برادران جنگزده میروم تا با هم به مدرسه برویم و میروم تا مدرسه اش را از صدام کافر پاک کنم و می روم تا به دنیا بفهمانم که ما مثل حیوان منطقه ای نیستیم که همیشه به فکر خودمان و محل خودمان باشیم بلکه به فکر هموطنان خود در مناطق دوردست همه هستیم و همیشه به فکر آنان هستیم و از درد و رنج آنها باخبریم و احساس همدردی میکنیم و به خاطر همین است که به فکر جنگ افتادم و به خاطر همین انسان دوستی و بشر دوستی است که میخواهم بروم تا به برادر کردستانی و با خونین شهری و آبادان و سایر شهرهای قهرمان میهن ملحق شوم تا شاید بتوانم از آنها روحیه گرفته یا روحیه ای داده باشم و با هم مدرسه شان را باز کنیم. ما نباید ترسی داشته باشیم که بچه هستیم و باید مثل یک کوه محکم و استوار باشیم و نباید ضعیف باشیم ما باید راه همان شهدای صدر اسلام را ادامه دهیم. در پایان میخواستم باخانواده ام صحبت کنم.
پدرم: سلام مرا بپذیر و افتخار کن که پسر شما به جبهه رفته است و به ندای امام خود لبیک گفته است و از دستور رهبرش سرپیچی نکرد. پس این باعث افتخار شما پدر مهربانم می باشم، پس احساس ناراحتی نکن که دل دشمن را شاد میکند. پدرم هر گریه و ناراحتی خانواده ام ضربه ایست بر پیکر من و مرهمی به زخمهای دشمنان من و هر خنده و شادی شما موجب شادی روحم میگردد تا راه کربلا را برای زیارت شما باز کنم و اگر میتوانم با سلاح و اگر نشد با خونم این راه را باز کنم.
مادرم: فرشته زمین، نمیدانم با چه زبانی بگویم دوستت دارم زیرا شما خیلی زجر کشیدید و مرا بزرگ کردید و تا به اینجا رساندید که ثمره ای بگیری مانند درختی که باغبان برایش زحمت میکشد و شب و روز بیدار می ماند تا بزرگ شود و از میوه های آن استفاده نماید و شما هم چنین امیدی داشتید ولی افسوس که نتوانستم در این دنیا جواب زحمات شما را بدهم ولی به شما قول میدهم که در آن دنیا برای شما دعا کنم و از این بابت مرا ببخشید.
برادران خوبم:
مبادا یک لحظه خودتان را خسته و ناراحت کنید و نکند اجر مرا ضایع کنید و نکند قلب مرا زده کنید پس ناراحت من نباشید.
در ضمن پدر من ۷ روز روزه قضا دارم و ۵۵۰ تومان به پسردایی، محمد حسین بدهکار هستم و برادارانم اگر شما از من طلبی دارید ببخشید و حلالم کنید زیرا خود نمی دانم و ۱۰۰ تومان از پولهای داخل ساکم به عمه فاطمه بدهیدو بقیه را هر طور صلاح دانستید مصرف کنید.
درپایان امام را دعا کنید.
خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار
۱۳۶۳/۱۲/۱۷
ساعت ۹/۳۰ شنبه شب.
ثبت دیدگاه