بسم الله الرحمن الرحیم
با درود به رهبرکبیر و باسلام بررزمندگان اسلام
غلامرضا باقری نام پدر اصغرتاریخ تولد ۱۳۴۵ شماره شناسنامه،آدرس منزل:رفسنجان هرمزآبادخیابان امام خمینی منزل اصغرباقری اعزامی از رفسنجان تاریخ اعزام ازرفسنجان به کرمان۱۵/۱/۶۱ و به پادگان سرفریخ ۰۵وازآنجابه پادگان قدس و ازانجا به پادگان امام حسین به مدت چهارروزدر پادگان امام حسین و ازآنجابه تاریخ ۵/۲/۶۱ ازکرمان حرکت کردیم و به مدت ۳۵ ساعت درقطاربودیم و بعد رفتیم اهواز.
درپادگان شهیدرجایی بودیم وازپادگان شهید رجایی اعزام به پادگان انجم شجاع حمیدیه دشت آزادگان و ازآنجا به قرارگاه صحرایی اهواز و شب درساعت ۱۰شب رفتیم به جبهه کوهه و به مدت ۱۵ساعت درجبهه و در ساعت ۱۱ظهراز جبهه به قرارگاه صحرایی آمدیم.
ماموقعی که درپادگان شهیدرجایی بودیم دوجنایتکاردرآنجا(ناخوانا ) وپس ازآن خبر به ما رسید
در روز۲۲/۲/۶۱ ما را از پادگان دشت آزادگان حرکت دادند به طرف خونین شهر و ما خوشحال شدیم آمدیم ۳۰ کیلومتری خونین شهرمستقرشدیم و آماده باش هستیم تا دستور حمله برسد.
درروز ۶/۲/۶۱ درجبهه خونین شهر درسنگر بابچه ها نشسته ایم و عراقی ها با توپ تانک می زنند اما هیچ کاری نمی کنند.
۲۵/۲/۶۱ ساعت ۶ بعدازظهرحرکت کردیم به جبهه خونین شهر، پشت یک خاکریز مستقرشدیم و آماده حمله هستیم که دستور برسد تا ساعت ۶ صبح اما ما همانجا مستقر بودیم اما دستوری ندادند که ما تیراندازی کنیم یک مرتبه عراقی ها ما را گرفتند زیرآتش طولی نکشید که توپخانه ما راشروع کرد به زدن و طولی نکشید که هلی کوپترها به پروازدرآمدند ورفتند تانکهای آنهارا نابود کردند و اما آسیبی به هلی کوپترها نرسید و سالم برگشتند و سه ساعت این حمله طول کشید که عراقی ها عقب نشینی کردند. وبچه های ما راند جلو به پیشروی.
درروز ۳/۳/۶۱ درساعت ۴ بعدازظهر با آزاد شدن خونین شهرازدست متجاوزین و ماخوشحال شدیم و همان موقع بود که امیرکبیری و حسین منجم و یداللّٰه جباری پورعلی مهدی ازرفسنجان که آمده بودند و مارفته بودیم در پشت خاکریزهای اسماعیل زکی خانی ، بچه همان جا بودند و غلامرضا رجبی و حسین عبدالهی و حسن منجم آمدند که گفتند بچه ها کجایند ما گفتیم آنها رفتند که بروند آب تنی و ما رفتیم درکنار پورعلی مهدی و سید کاظم که دیدیم آنها درسنگر نشسته اند. وگفتیم که برادرت آمده و با هم درساعت ۵/۰ بعدازظهرحرکت کردیم رفتیم و بچه ها را دیدیم و من یک نامه نوشته دادم به حسین منجم که گفتم این را بده درخانه ما و او گفت باشد می دهم و ما تا ساعت چهار الی پنج درآنجا بودیم، و بعد با ماشین سوارشدیم و آمدیم و وقتی زیاد راه آمدیم و تا رسیدیم به سنگرخودمان و درضمن ما با بچه ها درسنگر پورعلی مهدی غذای ظهر را باهم خوردیم.
درتاریخ ۲/۳/۶۱ در شب ساعت ۹ شب که با تکسیر گریان بر پشت خاکریز ها و من نگهبان بودم و یک دفعه دیدم که عراقی ها تند تند دارند تیراندازی می کنند و ما فکرکردیم می خواهند بچه هاحمله کنند که دیدم نه دارند اللّٰه اکبر می گویند و آنها ازترسی که خودشان دردلشان بود می ترسیدند و داشتند تیراندازی می کردند.
در تاریخ ۲۱/۸/۶۱ رزمندگان اسلام درجبهه های کوهه-سید جاور و خرمشهر و هویزه پیروز شدند و اما در جبهه های کوهه – سیدجاور محمدخشن تراه خود دشمن عقب نشینی کرد. و اما در جبهه های دیگر خونین شهر هویزه و چند جبهه دیگر پیروز شدند.
درتاریخ۲۹/۲/۶۱ در کنار سنگردیده بانی با محمد ابراهیمی نسب باهم نشسته بودیم و دشمن داشت به زدن توپ و تانک
در روز۲۸/۲/۶۱ دشمن باهواپیما بمب به زمین ریخت و ما هیچ تلفات ندادیم و بهترین راه همین است که در یک بیابان، آهنی را ریخت به زمین.
ثبت دیدگاه