شهید غلامرضا باقری در سال ۶۱ مرحله دوم عملیات رمضان به فیض شهادت نائل آمد.
عصر بدون اینکه از قبل به ما اطلاع داده باشند ، گفتند: خودتان را تجهیز و آماده کنید برای رفتن به عملیات.
عملیات در شرق شلمچه بود . در بین راه متوجه شدیم عملیات لو رفته است. عراق آتش سنگینی را روی ما می ریخت و ما هم مقابله می کردیم . نیمه ی شب در گوشه ای نشسته بودیم. شهید غلامرضا باقری به من گفت: آیا وقت اذان صبح شده است؟ می خواهم نماز بخوانم. گفتم: در این بحبوحه زیرآتش میخواهی نماز بخوانی؟
گفت: می خواهم اگر شهید شدم نمازم را خوانده باشم، عملیات تا صبح روز بعد ادامه داشت. من دیگر او را ندیدم. در راه برگشتن از عملیات از هرکس پرس وجو کردم ، هیچ کسی از او خبری نداشت. تا چندین سال مفقودالاثر بود تا اینکه در سال۷۲,۷۳ جنازه مطهرش را به زادگاهش آوردند.
در مرحله آموزش در پادگان قدس با هم بودیم، وقتی میخواست به جبهه بیاید چون جسه کوچکی داشت نمی گذاشتند. بالاخره هر طوری بود با قطار همراه ما آمدجبهه. درعملیات بیت المقدس شرکت کرد. بچه ی خیلی خوبی بود همه او را دوست می داشتند. باهمه صمیمی بود، به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد. همیشه اولین کسی بود که وضو می گرفت و درصف نماز حاضر می شد. بارها او را دیده بودم که در گوشه ای خلوت نمازشب میخواند و با خدا راز و نیاز می کرد.
ثبت دیدگاه