سیب رو به من داد و گفت این سیب رو بو کن. من گفتم سیب رو میخورند نه اینکه بو کنند.. گفت: نه فقط بو کن و من همین کار کردم همین طور که داشتم آن سیب رو بو می کردم ناگهان از خواب شیرین بیدار شدم و دیدم که نفسم چقدر راحت شده
ما را برد تو یک مغازه ای و گفت : هرکی برای خودش یک کفن بخره. با خنده گفتم حاج قاسم ما هنوز جوانیم تازه از از بند بعثی در آمدیم، حاج قاسم گفت: تنها چیزی که همراه خودتون میتونید ببرید همینه.