وز اعزام بر سر قبر شهیدان “احمد پورکشاورزی” و “علی عرب” رفت و لحظاتی نشست و فاتحه خواند، وقتی که خواسست بلند شه دست روی قبر شهدا گذاشت و گفت “کی باشه منم بیام پیشتون…”
در گوشه ای نشسته بودیم. شهید غلامرضا باقری به من گفت: آیا وقت اذان صبح شده است؟ می خواهم نماز بخوانم. گفتم: در این بحبوحه زیرآتش میخواهی نماز بخوانی؟گفت: می خواهم اگر شهید شدم نمازم را خوانده باشم،
همسر برادر شهید غلامرضا باقری نقل می کند که: یکی از همرزمانش به منزل ما آمده و به شوهرم که درواقع برادرشهید غلامرضا می باشد گفت که سنگر غلامرضا باقری زودتر از بقیه افراد ساخته می شود آنقدر بچه کاری بود و سریع کار می کرد چون راه و ساختمان خوانده بود یک شب پدرش […]
مادر شهید نقل می کند که :من در جلسات قرآن خوانی، شرکت کردم و قرآن تلاوت می کردم که درهمین موقع پسرم علی اصغر لباس مشکی به تن داشت. من از پوشیدن لباس مشکی پسرم تعجب کردم پسرم به من گفت بلند شو بیا برویم که من دراین موقع متوجه شدم که اتفاقی است . […]
مادرشهید نقل می کند که: پسرم شهید غلامرضا خیلی اخلاقش خوب بود، همیشه راه خدای تعالی را پیش می گرفت هنگام تاریکی موقع خواندن نمازصبح نمازمی خواند با چراغ نفتی درس می خواند می گفت که دوست ندارم اسراف شود، بدون یااللّٰه از پلکان بالا نمی آمد، هنگامی که سربازی اش تمام شد گفت می […]
مادرشهید نقل می کند که: هنگاهی که از سربازی برمی گشت شوهرم به او مقداری پول داد تا هزینه خرج راهش شود، ولی ایشان به پدرش گفت: که من به پول لازم ندارم پول را با اصرار پدرش گرفت و یواشکی زیرفرش گذاشت بدون اینکه من بفهمم وقتی درماه مبارک رمضان ایشان به جبهه رفتند. […]
ساعت ۶ بعدازظهرحرکت کردیم به جبهه خونین شهر، پشت یک خاکریز مستقرشدیم و آماده حمله هستیم که دستور برسد تا ساعت ۶ صبح اما ما همانجا مستقر بودیم اما دستوری ندادند که ما تیراندازی کنیم
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا(۲) بر دلم ترسم بماند ارزوی کربلا(۲) کربلا یا کربلا(۲) تشنه آب فراتم ای عجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا کربلا یا کربلا(۲) بس که دامان وطن رنگین شد از خون شهید خاک ایران میدهد هر لحظه بوی کربلا آن دم تمام جبهه ها چون […]
شهید عزیز بسیار خوشخلق و خو بود و به نماز بسیار علاقمند بود و به فرایض دینی و مذهبی مقید بود.