رضا گفت: نه این طور مردن خیلی صفا دارد، لذتش از جشن دامادی هم بیشتر است.
گفت مادر بیا و من را در آغوش بگیر .صورتش را بوسیدم گفت چرا این طرف صورتم را نبوسیدی این طرف را هم ببوس. از این کارش تعجب کردم گفتم برو خودت را لوس نکن .
آیا شما اطمینان دارید با وجودیکه دشمن به کشور ما حمله کرده من می توانم با خیال آسوده درس بخوانم و بگویم هروقت درسم تمام شد، آن وقت اگر جنگی درکار باشد ، اگرکشوری در کار باشد ، به میدان نبرد بروم؟!
پیش بینی هایی که شهید نعمتی کرده بود درست از آب درآمد. صبح آن روز دشمن آب را پشت خط انداخت و یک آتش سنگین بی امانی را شروع کرد و آنقدر این آتش بی امان بود که ما متوجه شدیم نیروها دچار از هم گسیختگی شدند.
گفت بابا آیا درست است که بچه های همکلاس من که در خرمشهر و آبادان و اهواز هستند زیر آتش گلوله باشند و من اینجا به درسم برسم. درس من آنجاست
همیشه سعی می کردند در جامعه مشکلاتی که هست مثل بی حجابی خانمان را و سرکوچه نشستن های خانم ها را به من تذکر می دادند که من از این مسئله خیلی ناراحتم
وقتی من روی حسین را بازکردم احساس کردم که دارد میخندد وخوشحال است. قاچاقچیان هفت تا تیربه او زده بودند . جای گلوله هارا که دیدم باورم نمی شد داشتم دیوانه می شدم
همسر برادر شهید غلامرضا باقری نقل می کند که: یکی از همرزمانش به منزل ما آمده و به شوهرم که درواقع برادرشهید غلامرضا می باشد گفت که سنگر غلامرضا باقری زودتر از بقیه افراد ساخته می شود آنقدر بچه کاری بود و سریع کار می کرد چون راه و ساختمان خوانده بود یک شب پدرش […]
مادر شهید نقل می کند که :من در جلسات قرآن خوانی، شرکت کردم و قرآن تلاوت می کردم که درهمین موقع پسرم علی اصغر لباس مشکی به تن داشت. من از پوشیدن لباس مشکی پسرم تعجب کردم پسرم به من گفت بلند شو بیا برویم که من دراین موقع متوجه شدم که اتفاقی است . […]
مادرشهید نقل می کند که: پسرم شهید غلامرضا خیلی اخلاقش خوب بود، همیشه راه خدای تعالی را پیش می گرفت هنگام تاریکی موقع خواندن نمازصبح نمازمی خواند با چراغ نفتی درس می خواند می گفت که دوست ندارم اسراف شود، بدون یااللّٰه از پلکان بالا نمی آمد، هنگامی که سربازی اش تمام شد گفت می […]