وای بر ما مردمان که یک میهمانی ما را از نماز به وقت یا جماعت باز داشت.نیم ساعت خواب که موجب خستگی هم است ما را از نماز شب که چه بگویم، از نماز صبح هم باز داشت.
فرازی از وصیتنامه شهید «هیچ قطره خونی در نزد خدا از خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست و من میخواهم با این قطره خون به عشقم که خداست برسم.»
خوشرو نجیب بود، خنده و تبسم لحظهای از لبانش دور نمیشد. او گلی بود که در بهار شکفت و در بهار نیز خونین رنگ شد.
یکی از بچه ها گفت: چه شده ملا صالح ؟ خیلی خوشحالی؟!گفت داریم آزاد میشویم همه بچه ها گفتن چی ؟؟!!
سیب رو به من داد و گفت این سیب رو بو کن. من گفتم سیب رو میخورند نه اینکه بو کنند.. گفت: نه فقط بو کن و من همین کار کردم همین طور که داشتم آن سیب رو بو می کردم ناگهان از خواب شیرین بیدار شدم و دیدم که نفسم چقدر راحت شده
ما را برد تو یک مغازه ای و گفت : هرکی برای خودش یک کفن بخره. با خنده گفتم حاج قاسم ما هنوز جوانیم تازه از از بند بعثی در آمدیم، حاج قاسم گفت: تنها چیزی که همراه خودتون میتونید ببرید همینه.
وز اعزام بر سر قبر شهیدان “احمد پورکشاورزی” و “علی عرب” رفت و لحظاتی نشست و فاتحه خواند، وقتی که خواسست بلند شه دست روی قبر شهدا گذاشت و گفت “کی باشه منم بیام پیشتون…”
یکی از کارهایی که می کرد این بود که هر وقت می آمد با این که خودش از لحاظ مالی وضع آنچنان خوبی نداشت مانند حضرت علی (ع) شب ها می رفت در خانه ی یتیم ها پول و برنج و روغن میگذاشت
درگوشه ای کمین می کرد. تانک هاکه نزدیک می شدند با سرعت و چالاکی روی تانک می پرید و ضامن نارنجک را جدا می کرد و نارنجک را داخل تانک می انداخت و بلافاصله از تانک پایین می پرید و تانک منفجرمی شد
مدتی بود که از مسیر گلزار شهدا رد نمیشد و از راهی دیگر می رفت. یک روز من متوجه شدم بهش گفتم: چرا مسیرت را عوض می کنی و از راه دیگری می روی ؟ آیا با کسی مشکلی داری؟…