وز اعزام بر سر قبر شهیدان “احمد پورکشاورزی” و “علی عرب” رفت و لحظاتی نشست و فاتحه خواند، وقتی که خواسست بلند شه دست روی قبر شهدا گذاشت و گفت “کی باشه منم بیام پیشتون…”
من خواهر زاده شهید محمود پور هدایتی هستم که تاریخ تولدت من و داییم که در یک روز است و هر وقت تولذد میگرفتم به یاد دایی ام هم بودم تا یکسال که نخواستم تولد بگیرم دایی ام یک شب امد به خوابم و گفت تولد را بیا سر قبر من و با من بگیر
من شنیده ام که تعداد زیادی از فرماندهان سپاه به شهادت رسیده اند این برای حفظ آبروی اسلام است و حفظ جزایر حفظ آبروی اسلام و نظام جمهوری اسلامی است ما اگر تعداد شهدای بیشتری هم بدهیم این جزایر باید حفظ شوند.
یکی از کارهایی که می کرد این بود که هر وقت می آمد با این که خودش از لحاظ مالی وضع آنچنان خوبی نداشت مانند حضرت علی (ع) شب ها می رفت در خانه ی یتیم ها پول و برنج و روغن میگذاشت
درگوشه ای کمین می کرد. تانک هاکه نزدیک می شدند با سرعت و چالاکی روی تانک می پرید و ضامن نارنجک را جدا می کرد و نارنجک را داخل تانک می انداخت و بلافاصله از تانک پایین می پرید و تانک منفجرمی شد
مدتی بود که از مسیر گلزار شهدا رد نمیشد و از راهی دیگر می رفت. یک روز من متوجه شدم بهش گفتم: چرا مسیرت را عوض می کنی و از راه دیگری می روی ؟ آیا با کسی مشکلی داری؟…
در گوشه ای نشسته بودیم. شهید غلامرضا باقری به من گفت: آیا وقت اذان صبح شده است؟ می خواهم نماز بخوانم. گفتم: در این بحبوحه زیرآتش میخواهی نماز بخوانی؟گفت: می خواهم اگر شهید شدم نمازم را خوانده باشم،
اگر به فیض شهادت نائل گشتم اصلا ناراحت نشو. برایم گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید ، برای علی اصغر و علی اکبر امام حسین گریه کنید و مانند حضرت زینب (س) صبور و استوار باشید.
زمانی که محمد شهید شد من ۱۶ سال و اندی داشتم. شب خواستگاریم پدر و مادر و خواهر بزرگ ایشان به خانه ما آمده بودند، قرار عروسی را گذاشتند؛ محمد گفت: الان در کردستان جنگ است و من باید بروم. بعد از اینکه برگشتم عروسی می گیریم
محمود جراحتش خیلی زیاد بود به صورتی که دستش شکسته بود و استخوان بیرون زده بود و از ناحیه پهلوی راست هم جراحت زیادی داشت ران پایش هم به همین صورت و پایین پایش هم ترکش خورده بود. شدت جراحات خیلی عمیق بود