حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۶ دی , ۱۴۰۳ Thursday, 26 December , 2024 ساعت ×
اگر قرار باشد قطعه قطعه هم بشویم نمی گذاریم دشمن اینجا را پس بگیرد
شناسه : 1453
6

پیش بینی هایی که شهید نعمتی کرده بود درست از آب درآمد. صبح آن روز دشمن آب را پشت خط انداخت و یک آتش سنگین بی امانی را شروع کرد و آنقدر این آتش بی امان بود که ما متوجه شدیم نیروها دچار از هم گسیختگی شدند.

پ
پ

 اواخرسال ۵۸ بود که من به اتفاق چند نفر ازبچه های کادرسپاه رفسنجان عازم کردستان شدیم؛ محمد نعمتی آنجا با ما نبود؛ ذکرخیر و اوصاف ایشان را ازبچه ها زیاد شنیدم، اوصافی چون تیزهوشی و ذکاوت و وضعیت جسمانی خوبی که داشتند و خیلی مشتاق بودم که ایشان را ببینم و هربار که کسی از او تعریف می ­کرد اشتیاق من برای دیدنش چند برابرمی ­شد.

بعد ازمدت ۶ ماهی که برگشتیم پیش خودم گفتم باید این نعمتی که این همه ازآن تعریف می کنند را ببینم، تا اینکه متوجه شدم به جبهه اعزام شده، فکرکنم جزو اولین گروه های سپاهی بود که به جبهه اعزام می­ شدند؛ ولی ما باید دوره­ سه ماهه­ آموزش را می­گذراندیم و بازهم ازنعمت دیدن ایشان محروم گشتیم.

 بعد از آموزش ، ما به سپاه رفسنجان بازگشتیم که من ایشان را دیدم که ازجبهه آمده بودند و قرار ­بود مدتی را در سپاه حضور داشته باشند؛ نزدیک دو ماه با ایشان بودیم که دست قضای الهی ما را ازهم جدا کرد؛ من به کرمان منتقل شدم، منطقه تشکیل شد و ایشان هم توفیق حضور در جبهه را پیداکردند.

انقلاب

من شنیده بودم که ایشان جسارت خیلی خاصی در مسائل انقلابی داشتند؛ از هر نوع ترس بی­ پروا بودند و من یادم هست که اشاره می­کردند که درتظاهرات و اقدامات ضد­­ ­­­­­­­­­­رژیم که در رفسنجان بود، همیشه پیش­گام بود و در مناسبت­های مختلفی که رژیم با مردم برخورد می­کرد حتی آن شب، شب نیمه ­ی شعبان که منجر به شهادت دو نفرشد و یا تظاهراتی که بعد از چهلم آن ها انجام شد از پیش (نــــاخــــوانــــــا) این صحنه ها ایشان بود که بعدها از آن دوران تعریف می ­کرد و یاد­بخیر آن موقع­ها را می گفت.

نحوه گزینش در سپاه

ایشان هم جزء محدود کسانی بود که از طرف سپاه از آنها دعوت می شد که به سپاه جذب شوند.

خصوصیات

تیزهوشی، ذکاوت و تیزبینی از خصوصیات بارز که خداوند آنها را کامل به ایشان داده ­بود؛ ایشان در ابتدای ورود به عنوان نیروی معمولی وارد صحنه شده ­بود؛ شنیده ­بودم در کوتاه ­ترین مدت شاید کمتر از یک یا دو ماه بلافاصله به عنوان فرمانده گروهی از بچه­ ها که آن زمان عنوانش دسته بود منصوب شد و شاید کمتر از شش ماه از حضور ایشان در جبهه نگذشته بود که با توجه به خصوصیاتی که داشتند به عنوان فرمانده گروهان منصوب شده ­بود که این در سیطره رشد افراد طبیعی غیر­معمول بود و این همه رشد سریع در مدتی کم کار هر کسی نبود که بعد­ها به عنوان جانشین فرمانده گردان منصوب شد و بعد از عملیات والفجر سه در مهران ایشان به عنوان فرمانده گردان خودشان مستقیما رهبری گردان را عهده دار­شدند.

    در لشکر حدودا ده هزار نفری ثارالله افرادی مانند شهید نعمتی که چنین خصوصیاتی داشتند انگشت شمار بودند چرا که این عزیزان علاقه شدیدی به حضرت امام داشتند و این نعمتی بود که خداوند به آنها عطا کرده ­بود.

    زمانی که فردی را سریع به عنوان فرمانده معرفی می ­کنند مشخص است که شخص ویژه ای است، نیروهای تحت امرش را خیلی مرتب سازماندهی می کرد و تمام امکانات سازمانش را سعی می­کرد با استفاده از نیروهای خبره دیگر تأمین کند.

 ایشان از جمله کسانی بود که در دو جبهه فعالیت می کرد، یکی جبهه سازماندهی و دوم جبهه پشتیبانی گردان؛ من آن موقع مسئولیت بجستیک گردان را به عهده داشتم که ایشان هر­وقت به من مراجعه می­کرد آنقدر آنجا می ­ماند تا ریزترین مسائل گردانش را چک کند و همه آنها را برطرف کند و دریافت کند و تا وقتی که خیالش از همه جهت راحت نمی شد، نمی رفت؛ در این همه ریزبینی هم ایشان جزء انگشت شمار­ترین بودند و همین باعث شده بود که گردان ایشان منسجم­ترین گردان باشد که هر فرمانی به ایشان داده­ می­شد، اعم از خط شکستن یا پدافند به نحو احسن انجام می ­دادند و این خیلی معمولی و تأثیرگذار بود که یک فرمانده لشکر از گردان خود این همه مطمئن باشد و می بینم که ایشان تأثیر خاص خودش را داشت.

 و جا دارد که اینجا من یکی از تأثیرات خیلی قوی که ایشان داشت را مثال بزنم؛ عملیات خیبر یکی از استثنایی­ ترین و فنی ­ترین عملیات­ها بود که سپاه مجری آن شد؛ باید جزایر مجنون را به تصرف در ­می­آوردند و دشمن را زمین گیر کنند، عبور به جزایر، باتلاقی و دریاچه هایی داشت که عبور از آنها مشکل بود که پل­های شناور خیبری از همان زمان معروف شدند؛ پل­ ها زده ­شدند و نیرو­ها کمتر از یک شب از پل­ها عبور­کردند و موفق شدند جزایر را به تصرف درآورند. جزایر خیلی استراتژیک بود. یعنی برای دشمن­ ما این شکست، شکست اساسی بود؛ اول اینکه منطقه ­ی وسیعی را از دست داده بود، بسیاری از دیگر مناطقش در تیررس می­ شد و زیر آتش نیرو­های ما قرار می ­گرفت و مجبور ­بود که جزایر زیادی را خالی ­کند و عقب ­نشینی کند و از همه مهمتر تصرف جزایر توسط ایران و مستقر ­شدن در آنجا یکی از تبلیغات منفی بسیار بالایی از لحاظ سیاسی برای صدام منجر شد و باعث شکست روحی نیروهای بعثی شد، صدام برای به دست آوردن دوباره­ ی جزایر، بی نهایت تلاش می ­کرد اما نیروهای خودی، مقاومت جانانه کردند؛ تلفات سنگینی داده شد؛ شهدای گرانقدر زیادی تقدیم انقلاب شد و حتی چند تن از فرماندهان به اسارت رسیدند از جمله شهید همت اما نهایتا این پیروزی تثبیت شده بود اما نه به طور کامل .

حدودا ده روز از این پیروزی می ­گذشت مسئولیت مهمی  به شهید نعمتی داده ­شد و آن تثبیت خطی که مربوط به لشکر می ­شد. شهید نعمتی بعد از استراحتی که با گردان مقتدر خط شکن داشتند خط را با سازماندهی جدید نیروها به ایشان می سپارند.

یک شب ساعت هشت بود که بنده برای سرکشی و دیداری که با بچه ها داشته باشم به اتفاق دو نفر از دوستان وارد خط ایشان شدم دقیقا موقعی که ما وارد شدیم برای پدافند نیروهای ارتش هم کمک گرفته شده بود. شهید نعمتی به عنوان فرمانده ارشد، حفظ خط را بر عهده داشت و گردانی که از ارتش بودند تحت امر ایشان بودند، طوری سازماندهی کرده بود که در طول خط دوکیلومتری نیروها را در خاکریز هایی به طول شاید ۴ متر مستقر کرد.

صبح آن روز دشمن دست به عمل ناجوانمردانه ای زد آب را انداخته بود جلوی خط شهید نعمتی قبل از آن متوجه چیزهایی شده بود و مدام به بچه ها می گفت که دشمن فن سیاهی را انجام می دهد و در آن امکان دارد حمله کند و یا آب بیاندازد در پشت خط به همین خاطر تدابیر لازم را انجام داده بود.

ساعت هشت وقتی که وارد سنگر ایشان شدم خب دو سال می شد که من ایشان را از نزدیک ملاقات نکرده بودم خیلی خوشحال شدم بعد از احوال پرسی گرمی که باهم داشتیم شروع کرد به صحبت و وضعیت خط را بررسی، شرح داد اینکه خط برای دشمن خیلی مهم است و هر طوری شده می خواهد اینجا را دوباره پس بگیرد و قصد حمله را دارد اما برای ما مهمتر است چون ما شهدای زیادی را داده ایم تا اینجا را بگیریم و درست یادم هست جمله ای که ایشان گفتند این بود که اگر قرار باشد قطعه قطعه هم بشویم نمی گذاریم دشمن اینجا را پس بگیرد با وجود این که نیروها خسته هستند اما اگر لازم باشد نیروها را تعویض می کنم اما خودم تا آخر اینجا می مانم

پیش بینی هایی که شهید نعمتی کرده بود درست از آب درآمد. صبح آن روز دشمن آب را پشت خط انداخت و یک آتش سنگین بی امانی را شروع کرد و آنقدر این آتش بی امان بود که ما متوجه شدیم نیروها دچار از هم گسیختگی شدند.  عده ای از نیروهای ارتش پا به فرار گذاشتند و این اوضاع را بدتر می کرد شهید نعمتی می دوید تا جلوی آنها را بگیرد می گفت بی نیرو مقاومت کنید اگر این خط شکسته شود یعنی جبهه ما شکست خورده اگر خط سقوط کند یعنی جنگ سقوط کرده و آنقدر رجز خوانی کرد که دیگر صداش در نمی آمد وقتی که رجز خوانی می کرد زیر آن آتش سنگین دشمن من یاد صحنه کربلا افتادم و آن رجز خوانی هایی که یاران امام حسین می کردند، نیروهای بسیجی همه ماندند چون عاشق فرمانده شان بودند عده ی زیادی زخمی شده بودند شهید نعمتی گفت هرچه زودتر زخمی ها را به یک سنگر امن برسانید اما دیگر کسی نمانده بود فقط سی نفر بودیم که زنده مانده بودیم نعمتی به ما گفت یک درمیان داخل سنگرها شوید و شروع به تیراندازی کنید تا دشمن احساس کند که تعداد ما زیاد است در همین حین بود که یکی از بچه ها فریاد می زد آب آب… من با نعمتی رفتیم جلو دیدیدم  دشمن با آرپی جی۷ قسمتی از خاکریز را منهدم کرده و آب را که در پشت خاکریز انداخته بود راهی خط شده و اگر خط پر از آب می شد دیگر همه چیز تمام می شد و خط سقوط می کرد نعمتی بلافاصله متوجه شد و گفت بچه ها سریع گونی های شنی را جلوی آب بگذارید و راهش را ببندید.

من به محمد گفتم ما این کار را انجام می دهیم شما برگردید عقب برای فرمانده ماندن در اینجا درست نیست اما به هیچ عنوان حاضر به رفتن نشد و با قدرت بدنی بالایی که داشت از همه ما سریع تر کار می کرد فاصله دشمن تا ما کمتر از سیصد متر بود ما در حالی گونی ها را می ریختیم که آتش می بارید درحالی که محمد داشت گونی ها را در سر جای خود قرار می داد، در دیدرس کامل دشمن قرار گرفته بود،‌ نمی دانم شاید دشمن متوجه حضور محمد شده بود که گلوله آرپی جی۷  درست به محمد اثابت کرد و شهید شد.

چند نفر از بچه ها داد زدند که فرمانده شهید شد اما من برای اینکه روحیه بچه ها تضعیف نشود گفتم نه کسی که شهید شده فرمانده نعمتی نبود و چون هوا تاریک بود کسی درست نمی دانست که آیا واقعا شهید شده یا نه که من خودم را جای فرمانده نعمتی جا زدم چون صدایم هم به محمد می خورد کسی متوجه نشد به جز دو نفر از بچه ها که من به آنها توصیه کردم چیزی نگویند کار گذاشتن گونی ها را آنقدر ادامه دادیم تا اینکه ساعت دو ونیم آب کاملا بند آمد که ساعت حدودا دو نیم بامداد بود که متوجه موتور سواری شدم که دارد به سوی ما می آید وقتی آمد دیدم جواد رزم حسینی است یکی از بچه های اطلاعات لشکر، ترکش به سرش خورده بود و سرش را باند پیچی کرده بود که ما اول فکر کردیم روحانی است من با عصبانیت گفتم کجایید چرا نمی آیید خیل خونسرد گفت خیالت راحت باشد نگو که یک گردان تازه نفس پشت سرش داشت می آمد .

گردان تازه نفس آمد و پشت خط مستقر شدند و شکر خدا خط آبی شب محفوظ ماند ما تا صبح آنجا ماندیم و بعد از آنجا خارج شدیم وقتی که گزارش آن شب و نحوه شهادت ایشان را به فرمانده لشکر اطلاع دادیم، بی نهایت از شهادت این بزرگوار ناراحت و متأثر شدند آن موقع بود که من یاد صحبت هایی افتادم که می گفت من حاضرم قطعه قطعه شوم تا جلوی دشمن را بگیرم شهید نعمتی در حالی خط را نگه داشت که با تعداد اندک سی نفر جلوی آن همه تشکیلات نظامی دشمن کوچترین ترسی به خود راه نداده بود یا اینکه تردید داشته باشد و پیش خود بگوید مگر می توان با این تعداد جلوی دشمن ایستادگی کرد هوشمندی، شجاعت و درایت ایشان باعث محفوظ ماندن خط آن همه شهیدی که جان خود را برای حفظ خط داده بودند تا جزایر مجنون را تا ابد مدیون خط کرده باشد.

شب حمله

حضور در جبهه را تکلیفی می دانستند که از جانب امام داده شده و تا زمانی که امام دستور بدهند جنگیدن را واجب ولازم می دانست. تابعیت محض و بی چون و چرا از امام را تنها راه  موفقیت و پیروزی می دانست.

آن شب حرف های عرفانی عجیبی می زد که ما تا به حال از کسی اینجور نشنیده بودیم. پورسلیمانی از بچه های محمدی کنار من نشسته بود محمد را زیاد نمی شناخت آنقدر تحت تأثیر حرف هایش قرار گرفته بود که با شوخی به من گفت حسن ایشون طوری با اطمینان صحبت می کند که  معلوم نیست این وری یا اون وری ، منظورش این دنیا یا آن دنیا آخرت بود. گفتم چرا از نظر شما(ناخوانا) چطوری صحبت می کند؟ گفت (ناخوانا) از آن دنیا صحبت می کند و اصلا این دنیا برایش مهم نیست. آنقدر سطح صحبتش بالا بود آگاهانه راجع به مسئله مقاومت و فداکاری صحبت می کرد اینها نشانگر این بود که ایشان واقعا خودش را رها شده می دانست از دنیایی بودن، یعنی در همان شب ایشان انگار که رفته بود و از همان موقع در باغ شهادت را دیده بود و مشتاقانه هم به سویش رفت روحش شاد و یاد این سردار میدان نبرد گرامی باد.

راوی: سردار پلارک

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.