اگر محمد با پای قطع شده بیاید من با او ازدواج می کنم. آن زمان من ۱۴ سال و ۸ ماه داشتم که به عقد محمد در آمدم و ۲ ماه و چند روزی عقد بسته بودیم و بعد ازدواج کردیم و تقریبا ۱۸ ماه و چند روز بود با هم زندگی کردیم.
زمانی که محمد شهید شد من ۱۶ سال و اندی داشتم. شب خواستگاریم پدر و مادر و خواهر بزرگ ایشان به خانه ما آمده بودند، قرار عروسی را گذاشتند؛ محمد گفت: الان در کردستان جنگ است و من باید بروم. بعد از اینکه برگشتم عروسی می گیریم.
بیش از سه ماه در کردستان بود. در آن زمان ۱۲ نفر از رزمندگان توسط کومله ها در کردستان سر بریده شده بودند و پدرم فشار آورد که تو هنوز جوانی و احتمال اینکه محمد دیگر بر نگردد هست ، بیا برویم و این موضوع (خواستگاری و ازدواج) را به هم بزنیم ولی من جلو پدرم ایستادم و پافشاری کردم و گفتم: اگر محمد با پای قطع شده هم بیاید من با او زندگی می کنم و دوستش دارم.
بالاخره محمد از کردستان آمد و به مدت دو ماه و اندی من در عقد ایشان بودم و بعد تصمیم به گرفتن جشن عروسی گرفتیم. ثمره زندگی این چند ماه ما ، دخترم(مهدیه) بود که زمان شهادت پدرش 9 ماهش تمام شده بود، در هر صورت خاطره از زندگی مشترک در همین مدت کم با شهید بسیار است ، این یک خاطره بسیار کوچک با محمد بودن است .
یاد شهدا را نمی توان فراموش کرد روح همه شهدا شاد مخصوصا روح شهید محمد زینلی و راهش پررهرو باد .
ثبت دیدگاه