حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۶ دی , ۱۴۰۳ Thursday, 26 December , 2024 ساعت ×
پدرم از سرکوچه نشینی خانم ها ناراحت بودند
شناسه : 1437
13
گفتگو با دختر شهید محمدعلی محمدصادقی:

همیشه سعی می کردند در جامعه مشکلاتی که هست مثل بی حجابی خانمان را و سرکوچه نشستن های خانم ها را به من تذکر می دادند که من از این مسئله خیلی ناراحتم

نویسنده : نصیبه جباری منبع : دارالبقاء
پ
پ

درخدمت فرزند سردار بزرگ اسلام شهید محمدعلی محمدصادقی هستم ابتداازایشان میخواهم خودشان رامعرفی نمایند

بسم الله الرحمن الرحیم بنده سکینه محمدصادقی فرزند شهید بزرگوار محمدعلی محمدصادقی هستم

لطف کنید بفرمایید مدرک تحصیلی شماچقدراست؟شغل شماچیست؟

شغلم خانه داراست مدرک تحصیلی پنج ابتدایی هستم و الان ۲۹ سال سنم است

شماچندسال داشتیدکه پدربزرگوارتان به شهادت رسید؟

من حدود ۱۷سال داشتم

برای اولین بار چگونه و چه کسی این خبر را به شما داد؟

اولین بارکه مردم اطراف خبر داشتند یکی می آمد می گفت بابات شهید شده دیگری می گفت مفقود شده ما هم از زبان مردم شنیدیم

درمقابل این خبر شما چکار کردید و چه واکنشی از خود نشان دادید ؟

خوب فکر می کردیم اسیر باشند و برگردند . خودمان را اینجور دلداری می دادیم. خوب بعد از عید دیگر خبر شهادتشان را به ما دادند.

آیا آخرین دیداربا پدرتان را به یاد دارید؟

آخرین باروقتی می خواستند بروند خداحافظی کردند . برایشان آیینه قران کردیم. اززیرقران ردشدند قران را بوسیدند و استخاره ای هم گرفتند گفتند ما ببینیم آخر برگشتمان چی هست می خواست چیزی بدستشان بیاید که سوره یوسف آمد به ما گفتند شما ناراحت ما نباشید. ان شاءلله که من مثل حضرت یوسف به کنعان برمی گردیم

چه سالی بود؟یادتان هست؟

۱۲بهمن سال ۶۳

شما ازجبهه رفتن پدرتان چه احساسی داشتید؟

اول که ناراحت می شدیم که پدرنیست بالای سرمان تنهایی ولی بعدا کم کم عادت کردیم و خودمان را دلداری می دادیم که برای اسلام می رود برای حفظ قران و انقلاب اسلامی که باخون شهدا آبیاری شده بود . بخاطر حفط خون شهدا میروند ما هم راضی بودیم

موقعی که میخواست به جبهه برود آیا توصیه ای به شما و خواهر و برادرهایتان و مادرتان داشت؟

به ما می گفت که مواظب مادر باشیم طوری رفتار کنیم که مادر ناراحت نشود مواظب کوچکتر ها باشیم برای شان مشکلی پیش نیاید . اتفاقی نیفتد. همین مسایل که خانوادگی است به خواهرها می گوید حجاب خود را حفط کنید سروقت نمازتان را بخوانید هیچ موقع نمازتان قضا نشود یا دورنشود روزه خود را هر موقع میتوانید بگیرید

وقتی که درجبهه بود آیا به شما نامه می نوشت؟

بله نامه می دادند

آیا یادتان هست که توی نامه ها چه چیزی نوشته ؟

یادم که نیست ولی اولین نامه ای که ازایشان آمد ، بعد از ۴۵ روز که برای اولین بار به جبهه رفته بودند نامه ایشان آمد و من هم با سواد تر ازهمه درخانواده بودم و شروع کردم نامه را برای خانواده خواندن و تمام این نامه را که می خواندم برای هرکلمه اشک می ریختم بعد این نامه را تا آخرشب که می خواستم بخوابم و اشک ریختم‌.

سوال: آیا برای شما محبت می کرد و شما به یاد ندارید؟ بله محبت می کرد ولی الان حضور ذهن ندارم

وقتی که ازجبهه برمی گشت چه کارهایی انجام می داد؟ بیشتر با خانواده بود یا اینکه می رفت بیرون یاکارهای دیگر؟

وقتی که می آمد اول که باخانواده بعد هم عمه عمو دایی خاله به همه سر می زد صله رحم می کرد ما را به خانه مادربزرگ می برد . همیشه با ما مهربان بود و بیشتر وقت هم در خانه بود و مشکلات خانه را رفع می کرد.

آیا هدیه ای از جبهه برای شما اورده است؟

بله یک مرتبه از که می خواستند از جبهه بیایند ، آنها را برده بودند مشهد برای زیارت آقا امام رضا از آنجا چند مهرنماز آورده بود که من یکی ازآن ها را به عنوان یادبود نگه داشتم.

ویزگی های عمده پدرشما ازنظرخودتان چه چیزهایی بودند؟

ویژگی هایشان که با ایمان و با تقوا بودند خیلی مهربان بودند ،بابزرگترها و کوچکترها و سالمندان با همه مهربان بودند، خیلی به افراد سالمند خانواده احترام می گذاشتند و کودکان را هم خیلی نوازش میکردند.

نحوه رفتار ایشان با شما و دیگر خواهران و برادرانتان چگونه بود؟

خیلی با ما مهربان بودند. با خواهرها و برادر ها خیلی مهربان بودند. خواهر و برادرهای کوچکتر را نوازش می کردند و بزرگتر ها را هم کنارش می نشاند و از خصوصیات حضرت فاطمه و چیزهای دیگر از ائمه تعریف میکردند و ما هم دلگرم کنارشان می نشستیم و گوش می کردیم.

رابطه ایشان با پدرو مادرخودش و مادر شما و پدربزرگ ها و مادربزرگ ها چگونه بود؟

با پدر و مادرخودشان که زیاد به خاطر ندارم ولی الان که با مادر بودند خیلی مهربان بودند و خیلی احترام میگذاشتند . به مادرشان و به مادربزرگ ها هم سری زدند و خیلی با آن ها مهربان بودند و هر وقت خانه ی مادربزرگم ما را می بردند دست خالی نمی رفتند به مادرم می گفت برو چیزی بگیرکه برای مادرت می بریم مورد احتیاج باشد و لازم داشته باشد و از روی ما خجالت نکشد.

رابطه اش با قوم و خویش چگونه بود؟

باقوم خویش خیلی مهربان و صمیمی سعی می کردند. اختلافاتی که بین خانواده اقوام و خویشان هست پا در میانی می کردند و مشکل راحل می کردند. خیلی با صفا و صمیمی بودند با اقوام و خویشان

با مادرخودتان چگونه بود؟

با ما خیلی خوب بود وقتی ما را جایی می بردند. خیلی با من مهربان بودند و همیشه سعی می کردند در جامعه مشکلاتی که هست مثل بی حجابی خانمان را و سرکوچه نشستن های خانم ها را به من تذکر می دادند که من از این مسئله خیلی ناراحتم وشما مثل این ها نشوید و شما باید مثل حضرت زینب و حضرت فاطمه (س) باشید هر چند که ما به گرد پای آن ها نمی رسیم.

آیا از شما می خواست توی کارهای خانه به اویا مادر کمک کنید؟

بله همیشه به ما سفارش میکردند که به مادر کمک کنیم. بچه کوچک هست و مشکلات را به کمک هم حل کنیم.

شما را بیشتر به چه کارهایی سفارش می کرد؟

سفارش می کرد نماز اول وقت بخوانیم ، حجابمان راحفط کنیم به بزرگترها احترام بگداریم.

تاچه میزان کارهای شما را تحت مراقبت قرارمی دادند؟

من زیاد خاطرم نیست .

نسبت به وضع درس شما چگونه بودند و چه توصیه ای دراین زمینه داشتند؟

جواب: وقتی که من مدرسه می رفتم زیاد مسئله ای نبود که دخترها درس بخوانند و بالا بروند ولی به خواهرهای دیگر و برادران سفارش می کردند که درس خود را بخوانید که سربارجامعه نباشید خودتان کارهای خود را انجام دهید.

درانتخاب دوست به شماچه توصیه ای میکرد؟

چیزی ازاین مسئله به خاطرندارم

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.